بعد از ظهر نمیدونم چی شد همینجوری سرمو گذاشتم زمین که خوابم برد. کل خواب کمتر از یک ساعت شد. توی خواب با چند نفر آشنا که اتفاقا با هم آشنا نبودند نشسته بودیم که من به یکی از آشناهام یواشکی گفتم:
- هادی (اسم واقعیش این نیست)! ما همه الان توی خواب من هستیم.
+ چی میگی تو!
- اون آقا رو میبینی؟
+ آره، خب؟
- اون بنده خدا خیلی وقته فوت کرده. اون اصلا زنده نیست!
+ این که زنده هست؟
نمیدونستم چجور بهش بگم. همینجوری داشتیم میرفتیم کنار پنجره که یه فکری به ذهنم رسید.
- ۲ نظر
- ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۹