کسی چه میدونه چه خواهد شد.
- ۱۰ آذر ۰۰ ، ۰۲:۳۵
توی نانوایی ۱۵ دقیقه ایستاده بودم و هر کس توی این مدت یک متلکی به شاطر میگفت یا اعتراضی میکرد. نانوای بیچاره هر کدوم رو که میشنید پاسخی میداد. حتی اونایی رو هم که یواشکی میگفتند باز میشنید. مثلا یکی میگفت نونش هم که آب رفته. شاطر پاسخ میداد که عزیزم آیا وزن نون باید درست باشه یا اندازهاش؟! اگر همین نون رو نازک بزنم درازتر بشه بعدش نمیگی نونش بیکیفیته؟ یکی میگفت نون من رو چرا نمیدی؟ شاطر میگفت هنوز توی تنوره. یکی میگفت اون نون چرا آویزونه، برای خودشون نگه میدارند. شاطر میگفت این برای این آقاست که جلوی شماست ... من بلند گفتم که شاطر میگه الکی تهمت نزنین.
ناراحت شدم. فضای مسمومی بود. همه اینطور نیستند اما انگار همیشه چند نفر هستند که روزشون شب نمیشه مگر اینکه تهمت بزنن یا متلک بگن و خلاصه همیشه ناراحت باشند و غر بزنند. انگار که دلهاشون بیمار شده. وقتی رسیدم خونه پیش خودم فکر میکردم چرا اونی که زخم زبون میزنه نمیترسه که دل کسی رو بشکونه؟
کمی منصف باشیم. با هم مهربان باشیم. اگر حال و هوای این روزها یا این سالهایمان ناخوش شده در واقع بیشتر در معرض امتحان قرار گرفتهایم. وقتی اعضای یک خانواده دچار سختی و گرفتاری میشن باید بیشتر با هم مهربان باشند و هوای همدیگر رو داشته باشند و گذشت و ایثار کنند.
هر گاه مطلبی رو از جایی در ویرایشگر متن بیان کپی میکنید (مثلا از آفیسورد یا یک صفحه وب یا ...) پس از آن مطلبتون رو انتخاب و از نوار ابزار، دکمه «برداشتن فرمت» که شکل یک پاککن بر روی حرف لاتین A است رو کلیک کنید تا وبلاگتون متن رو به درستی و هماهنگ با سایر قسمتها و طبق آن فرمتی که برای قالب آن تعریف شده (از نوع قلم و اندازه گرفته تا رنگ و شکل) نمایش دهد.
چرا؟ یعنی چی؟
زمانی که متنی رو از جایی کپی میکنید به همراه آن تمامی مشخصات نمایشی آن نیز (بسته به نوع برنامه) کپی میشود. به هر دو جمله زیر که کپی شدهاند دقت کنید:
۱. من بدون انجام مرحله بالا کپی شدهام در نتیجه نوع فونت، سایز و شکل و رنگ من درست و هماهنگ نمیباشد.
۲. اما من با انتخاب دکمه «برداشتن فرمت» تمیز شدهام.
پ.ن.۱. ویرایشگر بیان برای چسباندن متن سه حالت در اختیار میگذارد که برای فایرفاکس عمل نمیکند اما روش بالا همیشه کار میکند.
پ.ن.۲. برای تغییر فونت وبلاگتون این مطلب رو بخونید.
برخی صفات یا ویژگیها میزان تلخیشون به حدیه که میتونه هر شیرینیای رو بیاثر کنه. شما ممکنه ده تا ویژگی خوب داشته باشی اما همین یک صفت تلخ اجازه نمیده که اون همه شیرینی به دل بنشینه یا ماندگار بشه. مثلا تندخویی از جملهٔ این صفتها است.
یکی از این صفتها که میتونه زندگی رو توی خانواده، محل کار یا هر رابطهای برای آدمها تلخ کنه همین لجبازیه. شاید یک معنای دیگرش خودخواهی باشه اما میبینی با اینکه فرد همه زندگی و وجودش رو وقف مثلا خانوادهاش میکنه ولی راضی نمیشه از انتظارات یا خواستههاش کوتاه بیاد. مثلا «این وسیله باید حتما و حتما اینجا باشه یا نباشه.» «این مورد باید حتما خریداری بشه.» «این کار باید حتما همین الان انجام بشه.» «چیزی که من میگم یا فکر میکنم تنها راهه.» «ما باید حتما به این شکل این کار رو انجام بدیم.» ...
و باز هم تلخ اینکه یک طرف ماجرا همواره مغلوب این نزاع باشه و به اصطلاح مجبور باشه کوتاه بیاد. چون اون طرفِ پیروز فکر میکنه پس همیشه راه و حرفش درست بوده و هست که همواره به کرسی نشسته. حالا این چه اثری در مخاطب این فرد میگذاره بماند. هر چقدر از این لجبازی بد بگم کم گفتم. در زندگی با دیگران لجباز نباشید. به ویژه در زندگی مشترک. بگذرید از برخی خواستهها. آسان بگیرید. زندگی دشوار هست، دشوارترش نکنید.
چه شلوغ بود امروز. مشتاق بودم که به موقع برسم اما نهایتا همان روبروی دانشگاه نصیبم شد. باز هم خدا رو شکر. هرگز در عمرم این حجم از ازدحام آدمها رو ندیده بودم. این که میگویند جای سوزن انداختن نبود حقیقتا اینگونه بود. چه غمانگیز بود وقت نماز و گریهٔ مردم عزادار. آفرین به این مردم قدرشناس. حاج قاسم، ابومهدی! برای همه چیز از شما سپاسگزارم.
به روز رسانی: عرض تسلیت برای جانباختگان مراسم تشییع سردار. خداوند به خانوادههای ایشان صبر عنایت فرماید.
به روز رسانی: عرض تسلیت برای جانباختگان پرواز چهارشنیه. خداوند به خانوادههای ایشان صبر عنایت فرماید.
دیشب توی مغازهها به دنبال خرید پیراهن ایرانی بودم. یکی از فروشندهها یک پسر جوانی بود که از این شلوار جین کشیها پوشیده بود. به شوخی گفتم توی این شلوار راحتی؟ خندید و گفت: خیلی! توضیح میداد که ببین چقدر راحته و حتی سایز کوچیک هم بپوشی باز هم کاملا کش میاد و فیت میشه. گفتم شبیه ساپورت نیست؟ خندید و گفت آره میشه گفت از همون خانواده هست. پرسیدم پوشیدنش سخت نیست؟ گفت آره خب، یه نیم ساعت درگیرشم تا فیت بشه (باز خندید).
گفتم پیراهن میخوام از جنس ایرانی. یه نگاهی به قفسهها انداخت و یه کم مِن و مون کرد و گفت راستش ندارم. فقط این یک مدل هست که ... هممممم ... آخه نه اینکه مشتریها دنبال خارجی هستند ما نمیاریم. گفتم آهان بسیار خب. دست شما درد نکنه. گفت خب این همه مدل داریم. جنسامون خیلی خوبهها! حالا حتما ایرانی؟ گفتم برای حمایت از شما. حمایت از هموطن شما. از دوست شما. سرش رو تکون داد و گفت حمایت از کالای ایرانی و این حرفها (یعنی باز از این حرفهای کلیشهای). گفتم اگر کنار مغازهٔ شما یک مغازهٔ خارجی بود چی؟ شما انتظار داشتین من از چه کسی خرید کنم؟ از اون یا از شما؟ یه کم جا خورد. سرش رو به آرومی پایین انداخت و مکثی کرد و گفت «خب از من!». من هم یک مقدار در مورد تفاوت شغلها و خدماتی که معادل خارجی ندارند مثل شغل فروشندگی یا کارمندی دولتی و سایرین با شغلی مثل تولیدی براش توضیح دادم. همینجور که به من خیره شده بود گفت تا حالا این جوری به قضیه نگاه نکرده بودم. برام جالبه. طرز نگاهتون رو دوست دارم. من هم بعد از عذرخواهی آمدم بیرون و بالاخره در یک مغازهای، یک پیراهن ایرانی خریدم.
داشتم به این فکر میکردم که من تا حالا با افراد متعددی این موضوع (که اگر شغل اونها هم در ایران معادل خارجی داشت) رو مطرح کردهام و همگی هم با تعجب اظهار میکردند که تا حالا اینجوری به قضیه نگاه نکردهاند. نمیدونم چرا. شاید به این خاطره که ما عادت نداریم خودمون رو جای دیگران بگذاریم. عادت نداریم شرایط دیگران و تفاوتش رو درک کنیم. شاید برای همینه که رفتارمون، حرفهامون، قضاوتهامون کمتر بوی انصاف میده.
نقد شخصیت از اون کارهایی هست که ما دائما انجامش میدیم اما حواسمون به پیامدها و عواقبش نیست. مثل میگیم:
چقدر تو سادهای.
آدم زرنگی نیستی.
آدم حواس پرتی هستی.
تو کنترل اعصابت رو نداری.
عرضه این کار رو نداری.
کی تو؟ برو بابا. مال این حرفا نیستی.
به گروه خونیات نمیخوره.
بهت انداختن.
از درک و فهم تو خارجه.
شد یه بار یه کاری رو درست انجام بدی؟
تو اگه جربزه داشتی ...
قبلا در مورد یه فروشنده سوپر مارکت که معمولا بدون اینکه متوجه بشی تخفیف میداد صحبت کردم. مغازهاش بزرگ و خوشنقش بود. از اون روز دو سه بار تغییر دکوراسیون داد و چیزای جدید آورد و سعی کرد حسابی فعال باشه. یه روز داشتم انتخاب میکردم که خانم مسنی داخل شد و گفت آقا شوینده ... داری؟ فروشنده گفت ندارم اما یه مارک دیگه دارم. اون خانم چند بار به اشکال مختلف میپرسید که این جنسش چطوره یا اینکه اگر بردم خوب نبود چه کار کنم و ...
دیدین توی فیلمها طرف توی مخمصه گیر میکنه بعد یارو بهش میگه باید اینکار رو کنی، این هم میگه چجوری بهت اعتماد کنم، اون پاسخ میده که چارهای نداری. مجبوری اعتماد کنی.
مجبوریم اعتماد کنیم.