ناظم عجیب
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ب.ظ
دوره راهنمایی توی مدرسهٔ خیلی خوبی بودم. چون امتحان ورودی داشت نتیجتا بچه های درسخون زیادی هم داشت طوری که فکر می کنم یه ثلث با معدل ۱۹٫۲ شده بودم رتبه ۲۳ کلاس! مدرسه نوساز بود و همه چیز مرتب و منظم. دو سه تا هم ناظم داشتیم. اگر اشتباه نکنم سال دوم بود که یه ناظم جدید به مدرسه اضافه شد. فردی جوان با محاسن و چهره ای مذهبی و تقریبا خوش رو. کمی جدی بود اما در کل خوب به نظر میرسید.
گذشت تا اینکه اون روز ...
توی کلاس قبل از اومدن آقای معلم، بچه ها داشتند حسابی شلوغ می کردند و این بغل دستی من هم روی دسته صندلی ضرب گرفته بود. تاراپا تیپو تاراپا تیپو ... نمیدونم معلم این ناظم رو با خوش آورد یا خود ناظمه اومد که ناگهان از دور این بچه رو رویت کرد! این بچه هم روش به طرف من و حسابی حس گرفته بود که یک دفعه جناب ناظم به سرعت بلندش کرد بردش پای تحته. سکوت کل کلاس رو غرق کرد! (معمولا میگن غرق در سکوت شد حالا ما اینجوری گفتیم) آقای ناظم شروع کرد به نصیحت کردن که این چه کاریه و در شان شما نیست و از این جور حرفا. تموم که شد گفت برو بشین و دیگه تکرار نکن. این پسر موقعی که به طرف صندلی میومد چون پشتش به ناظم بود یه چشمک اساسی به کلاس زد. چشمتون روز بد نبینه! ناظمو میگی، مثل برق یقه این پسر رو از پشت گرفت کشوندش لب پنجره کلاس! اون سال ما طبقه دوم بودیم. این مرد دست و پای این بچه رو گرفت بلندش کرد که از پنجره بندازه بیرون! این بچه هم با دست پنجره رو گرفته بود و مقاومت می کرد. ناظم بلند داد میزد دیدمت چشمک زدی! بندازمت بیرون بچه پر رو! ... خلاصه همینجور از این فشار از اون مقاومت تا اینکه برگردوندش پایین و ولش کرد. بچه شده بود یه تیکه یخ! صحنه وحشتناکی بود. ما همه با معلم خشکمون زده بود! ناظم که دید زیاده روی کرده سعی کرد با صحبت کردن یه کم فضا رو آروم تر کنه! اینکه از گوشه چشمش دیدمش چشمک زد و ... خلاصه رفتش! معلم هم حسابی تعجب کرده بود. گفت کارش درست نبود و یه کم دلداری داد به این پسر. بعد از اون این پسر دیگه اون پسر قبلی نبود. تصورش هم وحشتناکه آنهم بچه 12 ساله.
یه بار دیگه هم توی زنگ ورزش فوتبال بازی می کردیم که این جناب ناظم هوس بازی به سرش زد. توی یه موقعیت که دروازه حریف خالی شد، من و ناظم (که توی تیم حریف بود) به سرعت دویدیم به سمت توپ. از اونجایی که من جلوتر بودم و گل هم صدر در صد، این آقا به من یه پشت پا زد. حالا خودتون تصوری کنید کسی با سرعت داره میدوه پشت پا بزنی بهش و پاهاش قفل بشه چی میشه! یه پرش بلند با فرجام غلت و کوفتگی و جراحت! دستمو گرفت و گفت چیزیت نشده که؟ من هم لنگان و زخمی رفتم یه گوشه نشستم و بیخیال بازی شدم.
خلاصه به این نتیجه رسیده بودم این ناظمه بر خلاف قیافه و رفتار اولیه اش آدم عجیبی هست و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم.
گذشت تا اینکه اون روز ...
توی کلاس قبل از اومدن آقای معلم، بچه ها داشتند حسابی شلوغ می کردند و این بغل دستی من هم روی دسته صندلی ضرب گرفته بود. تاراپا تیپو تاراپا تیپو ... نمیدونم معلم این ناظم رو با خوش آورد یا خود ناظمه اومد که ناگهان از دور این بچه رو رویت کرد! این بچه هم روش به طرف من و حسابی حس گرفته بود که یک دفعه جناب ناظم به سرعت بلندش کرد بردش پای تحته. سکوت کل کلاس رو غرق کرد! (معمولا میگن غرق در سکوت شد حالا ما اینجوری گفتیم) آقای ناظم شروع کرد به نصیحت کردن که این چه کاریه و در شان شما نیست و از این جور حرفا. تموم که شد گفت برو بشین و دیگه تکرار نکن. این پسر موقعی که به طرف صندلی میومد چون پشتش به ناظم بود یه چشمک اساسی به کلاس زد. چشمتون روز بد نبینه! ناظمو میگی، مثل برق یقه این پسر رو از پشت گرفت کشوندش لب پنجره کلاس! اون سال ما طبقه دوم بودیم. این مرد دست و پای این بچه رو گرفت بلندش کرد که از پنجره بندازه بیرون! این بچه هم با دست پنجره رو گرفته بود و مقاومت می کرد. ناظم بلند داد میزد دیدمت چشمک زدی! بندازمت بیرون بچه پر رو! ... خلاصه همینجور از این فشار از اون مقاومت تا اینکه برگردوندش پایین و ولش کرد. بچه شده بود یه تیکه یخ! صحنه وحشتناکی بود. ما همه با معلم خشکمون زده بود! ناظم که دید زیاده روی کرده سعی کرد با صحبت کردن یه کم فضا رو آروم تر کنه! اینکه از گوشه چشمش دیدمش چشمک زد و ... خلاصه رفتش! معلم هم حسابی تعجب کرده بود. گفت کارش درست نبود و یه کم دلداری داد به این پسر. بعد از اون این پسر دیگه اون پسر قبلی نبود. تصورش هم وحشتناکه آنهم بچه 12 ساله.
یه بار دیگه هم توی زنگ ورزش فوتبال بازی می کردیم که این جناب ناظم هوس بازی به سرش زد. توی یه موقعیت که دروازه حریف خالی شد، من و ناظم (که توی تیم حریف بود) به سرعت دویدیم به سمت توپ. از اونجایی که من جلوتر بودم و گل هم صدر در صد، این آقا به من یه پشت پا زد. حالا خودتون تصوری کنید کسی با سرعت داره میدوه پشت پا بزنی بهش و پاهاش قفل بشه چی میشه! یه پرش بلند با فرجام غلت و کوفتگی و جراحت! دستمو گرفت و گفت چیزیت نشده که؟ من هم لنگان و زخمی رفتم یه گوشه نشستم و بیخیال بازی شدم.
خلاصه به این نتیجه رسیده بودم این ناظمه بر خلاف قیافه و رفتار اولیه اش آدم عجیبی هست و سعی میکردم ازش فاصله بگیرم.
مورد اول که عصبانی شد و طبیعیه و مورد دوم هم که ...
در کل میخوام بگم که پیش میاد :)