صابر

چای می‌خورین یا قهوه؟

اول ابتدایی یا اول ...

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۲ ب.ظ
چند سال خردسالی ام رو با خانواده در یکی از شهرستان‌های محروم زندگی می‌کردیم. قبل از اون در یک شهر دیگری ساکن بودیم. اون زمان همه جا امکانات کم بود و در این شهرستان کمتر. باز در همین شهرستان در منطقه پایین‌اش زندگی می‌کردیم. پدرم در ابتدا قصد داشت مرا در مدرسه خوب شهر ثبت نام کند اما از آنجایی که از منزل دور بود و پدر و مادرم هم در رفت و آمد به مرکز استان بودند، به گونه ای که ما فرزندان برخی روزها رو به تنهایی یا با مادربزرگمان سپری می‌کردیم، پدرم به ناچار مرا در همین مدرسه نزدیک تر به خانه ثبت نام کرد. گفتم مدرسه؟! چه عرض کنم!

در ابتدا این رو هم بگم که اون منطقه به لحاظ فرهنگی خب سطحش بالا نبود. تمامی مسئولین مذکر تشریف داشتند. شیوه تربیتی و آموزشی در این مدرسه بر مبنای تنبیه و ارعاب و در کل خشونت بود! تنبیه هم یعنی فلک! شیلنگ! چوب! و ...  نوآوری هم البته می‌دیدیم مثلا در شیلنگ چوب یا میله‌ای قرار می‌دادند تا اثر بهتری (بخوانید درد بیشتری) داشته باشد. چک و لگد و امثالهم در زمره تنبیه‌های ملایم قرار می‌گرفت :)
آقا اجازه!
شیلنگ!
آقا غلط کردیم!
شیلنگ!
آقا به خدا ما نبودیم!
شیلنگ!
آقا سلام!
شیلنگ!
آقا دم در کارتون دارند!
شیلنگ!
(حالا نه همه اش اینجوری :) ولی خب تنبه از ارکان تربیتی بود)

تنبیه می‌تونست انفرادی یا گروهی باشد. طی مراسم صبحگاهی جلوی چشم همگان باشد یا در دفتر مسئول و کلاس درس. تخلفات هم می‌تونست هر چیزی رو شامل بشه. از ننوشتن تمرین کلاسی تا بی انضباطی و دعوا و غیره. طبیعتا تنبیه‌ها برای پایه‌های بالاتر سخت تر بود. سخت ترینش برای پنجم دبستانی‌ها. تصور کن کلاس اول ابتدایی باشی (من ۶ سالم بود) و می‌بینی اول روز توی مراسم صبحگاه چند نفر دراز کشیده اند و به سختی تنبیه می‌شوند! خشن ترین فرد مدرسه کسی نبود جز معلم ما! بلی همین معلمی که داره کلاس پنجمی یا حتی پسر خودش رو جلوی همه تنبیه می‌کنه، هر روز سر کلاس جلوی چشم ما رژه میره! تصور من از این چهره یک غول شکنجه بود!

یک روز آقای معلم یک تمرین درسی برامون در نظر گرفت و قرار شد فرداش تحویل بدیم. فردا شد اما بخشی از کلاس نیاوردند. آقای معلم مهربان دستور داد همه آنهایی که ننوشتند روی نیمکت‌ها دراز بکشند. اگر جا نیست روی قسمت نشیمنگاهش بخوابند و کفش‌ها را هم در بیاورند. بلی! تنبیه البته با چوب. گریه همه در آمده بود. همه ونگ می‌زدند :)

آقا توروخدا! آقا قول میدیم! آقا ...

من خیلی ترسیده بودم با اینکه تمرین رو هم نوشته بودم و قرار نبود تنبیه بشم. دقایقی گذشت تا اینکه جناب معلم مهربان دلشان به رحم آمد فرمودند هر کسی می‌تونه ضامن یکی از دوستاش بشه. من هم ضامن یکی شدم. یادمه شب توی خونه از ترس چند بار سکته زدم که نکنه این پسر فرداش تمرینشو نیاره :D

یک روز دیگر هم من تنبلی کردم و تمرینمو حل نکردم. صبح شد و باید می‌رفتم مدرسه. خیلی می‌ترسیدم. کمی هم دیر رفتم. جناب معلم نیامده بودند. به جایش جناب مدیر مدرسه که نسبت به بقیه ملایم بود (هیچ گونه خشونتی ازش ندیده بودم) آمد نشست تا ایشان برسند. من همه وجودم رو ترس فرا گرفته بود. احساس می‌کردم آخر دنیا رسیده. پدر و مادرم هم خارج از شهر بودند. فکر احمقانه ای به سرم زد. فرار! بلی فرار! از مدیر اجازه گرفتم برای دستشویی. گفت برو زود برگرد. از ساختمون مدرسه اومدم توی حیاط دیدم در باز هست. نفهمیدم چطور ازش خارج شدم که اومدم نزدیک خانه. طبیعتا کسی خانه نبود. من که هیچ موقع کلید نداشتم. توی کوچه‌های نزدیک خونه قدم می‌زدم. نمی‌دونستم باید چه کار کنم. تا اینکه همسایه دیوار به دیوار خونمون منو دید و برد خونشون. کمی به آرامش رسیدم. احساس امنیت می‌کردم. هنوز چیزی نگذشته بود دیدم مدیر و ناظم مدرسه با موتور درِ خونه تشریف دارند! دست و پای منو به زور گرفتن و انداختن ترک موتور بردند مدرسه! هر چه مقاومت کردم و گریه کردم افاقه نکرد! حالا من هستم تنها جلوی آقایان به ویژه جناب معلم ایستاده و خب سرم پایین!
- چرا فرار کردی؟
- آقا اجازه دیروز نتونستیم تمرینمونو بنویسیم. آقا به خدا ...
شترق! (صدای کشیده!)
- برو سر کلاس فردا تمرینتو بیار.
(به خیر گذشت! فقط یک کشیده خرجش بود)

گذشت تا شد کلاس دوم. معلممان یک آقای مسن و تقریبا اخمویی بود. تنبیه نمی‌کرد و کاری به کارمون نداشت. من دیگه با فضای مدرسه خو گرفته بودم. اواسط سال بود که ما از آنجا مهاجرت کردیم به یک شهر بزرگتر. عموما مدرسه‌ها از همان ابتدای سال پر میشدند و توی این مدرسه جدید هم طبیعتا جایی نبود. من مجبور شدم روی یک صندلی جدا بدون دسته بنشینم و موقع نوشتن بشینم روی زمین و دفترم رو بزارم روی صندلی. اوایلش برام سخت چون هیچ کس رو نمی‌شناختم. خوشبختانه تو این مدرسه از تنبیه خبری نبود. آرام بود. خیلی با قبلی متفاوت بود.

سال سوم دبستان ما آمدیم مرکز استان یعنی همان جایی که پدر و مادرم در رفت و آمد بودن. پدر و مادرم خیلی سختی کشیدن. واقعا این دوره و زمونه با اون موقع قابل مقایسه نیست. شرایط کار و زندگی خیلی راحت شده. توی این مدرسه معلممون یک خانم بود. خوب بود. چند باری با خط کش چوبی کف دستی خوردیم اما نمیشد اسمشو گذاشت تنبیه. در مقایسه با مدرسه قبلی شوخی بود. بیشتر نمک کلاس بود. یکی دو بار دیدم چند تا بچه جلوی دفتر دراز کش توسط ناظم مدرسه کف پایی می‌خورند. سال چهارم و پنجم اومدم یک مدرسه نمونه مردمی. اونجا بهترین دوران ابتدایی من بود. معلم‌ها همگی خانم بودند. بسیار مهربان. دلسوز. این دوران برای من بدون استرس و ترس و ... گذشت. طوری که توی امتحان پایه راهنمایی مدرسه نمونه دولتی قبول شدم و سه سال رو توی یه مدرسه خیلی خوب گذروندم.

زمان خردسالی ما فشار روی مردم زیاد بود. اوضاع معیشتی خوب نبود. خدا رو شکر رویه آموزش خیلی بهتر شده و دیگه از خشونت و ترس و استرس‌های منفی توی مدارس خبری نیست :)
  • صابر راستی کردار

اجتماعی

نظرات (۳)

  • امیررضا شهابی
  • چی کشیدید شما!
    ولی خب هنوزم وضعیت افتضاحه...
    پاسخ:
    البته تنبیه همیشگی نبود. بچه های اونجا و اون موقع خب مثل بچه های امروزی سر به زیر و حرف گوش کن نبودند و گاها حتی تنبیه هم چاره شون نمی کرد. میشه گفت در کل فضای مطلوبی حاکم نبود.
    سلام
    چه دوران ابتدایی خاطره انگیزی داشتین :)
    ...
    بچه های امروزی سر به زیر و حرف گوش کن هستند؟!!!!!!!!!!!!!!! آقا باور بفرمایید اشتباه به عرض رسوندن! بچه های قدیم حداقل از ترس تنبیه پدر و مادر و اولیای مدرسه کمی حرف گوش می کردن . بچه های امروزی که تا بهشون میگیم " عزیزم !معذرت میخوام اگه اشتباه نکنم و جسارت نباشه ، انگار بالا چشمتون ابرو وجود داره !" به شخصیتشون بر میخوره و فردا یه ایل شامل پدر ، مادر ، پدربزرگ و مادربزرگ ، عمو ، عمه ، خاله ، دایی و دیگر بستگان سببی و نسبی با انواع سلاح سرد جلوی در دفتر مدرسه صف می کشند که کجاست اون معلمی که بچه ی عزیز دردانه ی ما رو تنبیه سخت کرده؟!!! بعله ! با همچین بچه هایی طرفیم :))
    پاسخ:
    سلام
    خوبی دوران ابتدایی یا همان کودکی به اینه که به بچه زیاد سخت نمی گذره چرا که در لحظه زندگی می کنه. یعنی اگر دیروز برایش سخت بود و امروز خوب؛ گویی دیروزی اصلا نبوده! تمام رویای کودک، بازی هست و محبت! تا بهش میرسه پادشاه/ملکه میشه.
    سعی می کنم بعدا خاطراتی از معلمان و مسئولان مدرسه در مقاطع مختلف هم بنویسم شاید برایتان جالب باشه.
    پایانش خوش تر بود :)
    مهم ترین دوره تحصیل ، ابتدایی است. اینطور نیست؟
    معلم (آموزگار) بنده تماما آقا و بعضا مسن بودند.
    شرایط آموزش و تربیت هرچه استرس زا باشه تو موفقیت های شغلی و زندگی تاثیر منفی میگذارد .
    ریاضی که درس خشک و تمرینیه اگه معلم کاربلد نباشه کل زندگی ما درآینده مختل میشه ، چرا ؟ چون دانشگاه هم هست
    خصوصا محیط پر استرس کاری امروزه
    ولی به هر حال ملایمت مربی ها دلیل بر بهتر شدن اوضاع نداره ، یه جوریی از اونور بوم راهی شدند ( نسبت به دهه 60 ) بیشتر بچه ها شاید از نظر درسی بدک نباشند و از لحاظ حجم اطلاعت در دسترس اما از لحاظ اخلاقی ....
    کلا سیستم آموزشی ایران مریضه چه بسا فنی هم یاد بگیری اما فرصت نداری آزموده بشه ( محیط عملی و واقعی)
    پاسخ:
    - مهمترین رو نمی دونم. چون اینطور به نظرم میاد که تا قبل از دانشگاه، حساسیت ها همواره بالاست. یعنی هر گونه اشتباه به ویژه توی مقطع متوسطه که در واقع آینده نوجوان به نوعی پایه ریزی و همچنین چالش بزرگ شدن، بلوغ جسمی و روابط بچه ها کاملا جدی میشه می تونه آسیب های جبران ناپذیری چه برای فرد و چه جامعه به بار بیاره! من خودم به جرات می تونم بگم که بخش عمده شخصیت و تفکرم در مقطع متوسطه نسبت به کل دوران قبل از دانشگاه شکل گرفت. اما اینکه این موضوع تا چه حد به واقع ماحصل آنچه که بر من در دوران ابتدایی و راهنمایی گذشته بوده رو الان نمی دونم. چون بهش فکر نکردم. شاید خیلی زیاد.
    باید دید چه پژوهشی تا الان تو این زمینه صورت گرفته که معلوم کنه اشتباهات در هر مقطع تا چه حد آسیب زا و یا غیر قابل جبران هست و هزینه روی دست مملکت می گذارد.

    - کاملا موافقم که استرس منفی یک آفت بزرگ هست و منشا بسیاری مشکلات.

    - خب به نظر من، ما متاسفانه پلن جامع آموزشی و پرورشی به آن معنایی که در کشورهای توسعه یافته موجود و موثر هست رو نداریم. چیزی که مفصلا تمامی عناصر و ارکان یک نظام کارآمد و موفق رو ترسیم و ابلاغ کنه. احتمالا یک سری دستورالعمل های کلیشه ای و کلی که معمولا منجر به رفتارها و تصمیمات سلیقه ای و فردی توی سیستم میشه. مثل همین موردی که فرمودید که از اونور بوم افتادیم یعنی بی برنامگی. یعنی ضعف پلن.

    - مشکلات مملکت ما از ضعف مدیریت نشآت میگیره و مشکلات مدیریت از عدم شفافیت! هر جا که تا الان شفاف شده اصلاح شده. هرچند این گونه مسائل رو افرادی همچون سپیدار که در بدنه نظام آموزشی ما مشغولند رو بهتر می تونند تحلیل، تفسیر و تشریح کنن اما اونچه که برای من مسلمه وجود ابهام جدی در دورنمای این سیستم هست.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی

    saber.rastikerdar بر روی جی‌میل گوگل
    github.com/rastikerdar
    twitter.com/rastikerdar
    instagram.com/rastikerdar