یکم: امشب
- مادر اجازه بدین کمکتون کنم.
+ خیلی ممنونم پسرم. خالیه. چیزی توش نیست. اصلا چیزی ندارم.
- مشکلی ندارید؟
+ نه پسرم. خدا خیرت بده. فقط پام درد میکنه.
چهره و لبخند مهربونی داشت. کاملا پیر و خمیده! به سختی قدم بر میداشت. مراقب بود چادر مشکیش از سرش نیفته. داشت خودشو با کیسهٔ خالیای که دست چپش بود و عصای توی دست راستش هماهنگ میکرد. عصا رو داد به اون یکی دستش و این یکی دستش رو گذاشت روی کمرش. به دیوار تکیه داد. مشخص بود دردی رو حس میکنه. چرا تنهاست؟ چرا با این وضعیت جسمانی بیرون اومده؟ نمیدونستم چی بگم. دیگه خیلی دور شده بودم. وقتی میگفت چیزی نداره احساس میکردم با اون لحنش میخواد بگه توفیقی نداشته و دست خالی برمیگرده.
دوم: سالها پیش
تق تق تق! در رو که باز میکنم میبینم نشسته روی پله. صبح هست و کوچه خلوت.
- سلام مادر.
- مادر اجازه بدین کمکتون کنم.
+ خیلی ممنونم پسرم. خالیه. چیزی توش نیست. اصلا چیزی ندارم.
- مشکلی ندارید؟
+ نه پسرم. خدا خیرت بده. فقط پام درد میکنه.
چهره و لبخند مهربونی داشت. کاملا پیر و خمیده! به سختی قدم بر میداشت. مراقب بود چادر مشکیش از سرش نیفته. داشت خودشو با کیسهٔ خالیای که دست چپش بود و عصای توی دست راستش هماهنگ میکرد. عصا رو داد به اون یکی دستش و این یکی دستش رو گذاشت روی کمرش. به دیوار تکیه داد. مشخص بود دردی رو حس میکنه. چرا تنهاست؟ چرا با این وضعیت جسمانی بیرون اومده؟ نمیدونستم چی بگم. دیگه خیلی دور شده بودم. وقتی میگفت چیزی نداره احساس میکردم با اون لحنش میخواد بگه توفیقی نداشته و دست خالی برمیگرده.
دوم: سالها پیش
تق تق تق! در رو که باز میکنم میبینم نشسته روی پله. صبح هست و کوچه خلوت.
- سلام مادر.
- ۴ نظر
- ۱۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۷