دلم میخواهد دریا مرا در آغوش بگیرد
يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ب.ظ
خب چی بگم. اصلا نمیدونم. یه مادر به فرزندش چی میگه. یه پیرمرد به همسرش. یه بیمار به پرستارش. یه عزادار به عزیزش. اصلا یه درخت به مهمونش. یا نمیدونم هر چی. نمیدونم. شاید اصلا به حرف نیست. به لبخنده. به ماتمه. به نگفتنه. شاید این یه رازه.
یاد اون آسمان پرستاره شبهای خدمت افتادم. حس میکنم انگار یک دونه ریگ توی یه ساحل شنی هستم.
دلم میخواهد دریا مرا در آغوش بگیرد.
میخواهم خیس شوم.
بازیچه پرنده کوچک دریایی شوم.
میخواهم آفتاب خشکام کند.
باد نوازشم کند.
خرچنگها برایم رقص غروب کنند.
میخواهم میان شنها خوراک صدفی بزرگ شوم.
...
- ۹۵/۱۱/۱۷